سپهرسپهر، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 15 روز سن داره

برای سپهر و سوگند...................گلهای همیشه بهار زندگی ام

بدون عنوان

سلام بر دختر و پسر شیطونم. سوگند جان مامانی ببخشید که نتونستم تو وبلاگ از وقتی که دنیا اومدی تا الان که پنج ماهه شدی چیزی بنویسم اخه شما دو تا وروجک مگه وقتیم برای من میزارید؟ولی قول میدم زودی بیام و برات از روزایی که تازه به جمع خانواده ملحق شدی و بنویسم الان شما دو تا لا لا کردین و به مامان بیچارتون رحم کردین . منم سریع اومدمو نشستم پای کامپیوتر. سپهر جان مامانی فدات شه که اینقدر خواهر کوچولوتو دوست داری و باهاش بازی میکنی .اما گاها اشکشو در میاری اما جالبش اینجاست که خودتم با سوگند گریه میکنی. گاهی وقتا میخوای مثل سوگند نی نی بشی .میری میشنی تو رورویک و صدا در میاری .عروسک میگیری دستت و باهاش بازی میکنی.منم نمیدونم به کارات بخند...
5 بهمن 1392

یک ساله شدی گلم

سلام پسر گلم دیروز به خودم قول دادم تا بیام برات از دیشب بنویسم . حالا به قولم عمل کردم . دیروز قرار بود من و بابایی و پسر گلم با هم شام بریم بیرون و جشن بگیریم .اما صبح عزیز جون زنگ زد و بعد از اینکه تولدت رو بهم تبریک گفت .بهم گفت که قراره خودش شام درست کنه و بیان تا با هم بیرون بریم .منم قبول کردم که ای شب قشنگ رو با اونا قسمت کنیم. بابایی برات یه کیک خوشگل خریده بود. افطار با عزیز جون و آقا جون و خاله زهره رفتیم بیرون. همونجا کیکتم بریدیم و چند تا عکس هم گرفتیم .چون هوا خنک بود ترسیدم سرما بخوری واسه همین یه دور شهر و گشتیم و بعدش اومدیم خونه. گل من امسال برات نتونستیم جشن مفصل بگیریم اما گل بهت میدم سال دیگه برات یه تولد جان...
5 بهمن 1392
1